چهارمین روز را می توان روز غافلگیری دانست. هر سه کارگردان فیلم های مهم روز گذشته مخاطب و اهالی رسانه را غافلگیر کردند. اتفاقی که شاید مهم ترین آن مربوط با علیرضا داودنژاد و فیلم «فِراری» باشد. اثری که توانست توجه های زیادی را به خود جلب کند و باعث شود بار دیگر منتقدین و نویسندگان سینما برای گفتگو در خصوص یک فیلم رغبت پیدا کنند.
آباجان / دست و پا زدن در کلیشه ها
هاتف عیمردانی توان خود در اجرای صحنه های داخلی در لوکیشن محدود را با فیلم های «کوچه بی نام» و «هفت ماهگی» نشان داده است. موقعیت های ملتهبی که او می کوشد در فضای بسته بیشتر مخاطب را درگیر مسئله فیلم کند.
مشکل «آباجان» دقیقاً همین جا آغاز می شود. کارگردان در کلیشه های خودش و سینما گیر افتاده. کلیشه هایی که باعث شده همه چیز سطحی و بدون پرداخت در فیلم رها شود.
از طرفی کوششی برای معرفی بهتر کاراکتر را و حتی برخی صحنه ها در فیلم نمی شود. داماد های خانواده در اوج کلیشه زدگی یک دعوای بد دارند. دعوایی که مخاطب نه ریشه آن را می فهمد و نه درست وارد آن می شود. بچه ها در فیلم کارکردی ندارد جز اینکه در چند سکانس بازی کنند و جیغ بکشند و هنگام رفتن به پناهگاه قدری موقعیت را احساسی تر بنمایانند که نمی شود. چرا که مخاطب به آن ها نزدیک نشده و علقه ای نسبت به آن ها پیدا نکرده است.
در انتهای فیلم علیمردانی از رفقای شهیدش در «زمستان 65» یاد می کند. همت او برای ادای دین به دوستان سال های جنگش ستودنی است. اما وقتی پس از یک بمباران با یک اجرای ضعیف و وقتی که فیلمساز حتی حاضر نیست دوربینش را جلوتر برده و مخاطب را از جزئیات آن مطلع کند این صحنه که علی القاعده باید درگیر کننده باشد و اشک مخاطب را در بیاورد هیچ حسی به مخاطب نمی دهد.
فِراری / فیلمی غافلگیر کننده و عدالت خواهانه
از معدود فیلم های جشنواره است که با ساخت موقعیت هایی که شاید به ظاهر بی منطق باشند باز مخاطب را درگیر می کند. چرا که مخاطب وارد در دنیای فیلم و فیلمساز می شود و از نگاه او به دنیا و در این جا به تهران نگاه می کند.
از این جهت است که ما به همراه شدن دختر شهرستانی سرگردان در تهران با راننده تاکسی که محسن تنابنده آن را بازی می کند متعجب نمی شویم و احساس بدی نداریم. چرا که فیلم ما را به دنیای کسانی نزدیک می کند که اگر چه کم ولی همه ما در اطراف خود دیده ایم. دنیایی که فیلمساز آن را به اهالی دفاع مقدس ارجاع می دهد.
فیلم تصویر تلخ بی عدالتی در جامعه را نشان می دهد. دختری که با حسرت نداشته هایش به تهران آمده تا هر طور که شده مالک تنها فراری موجود در ایران را ببیند. دیداری که قرار نیست صرفاً به یک ملاقات عادی ختم شود و او تصمیم گرفته تا به نوعی خود را برای زندگی با سجاد(مالک فراری) عرضه کند.
دختر شهرستانی فیلم یکی از هزاران دختری است که هر روز در این شهر با حسرت به داشته های دیگران نگاه می کنند. اتفاقی که از یک جایی به بعد آن ها را کر و کور می کند و تا رسیدن به آن آرام نمی گیرند.
فیلم به مقوله آقازادگی خیلی نزدیک نشده و این را صرفاً در حد یک اشاره باقی می گذارد. اگر چه کاملاً پیداست که صاحب فِراری پدری متصل به سیستم دارد اما فیلم قصه دختر است. قصه ای که اگر فیلمساز آقازاده را سریع تر وارد قصه می کرد و مخاطب را با او نیز آشنا می کرد می توانست تصویر کامل تری از این مسئله اجتماعی ارائه دهد.
با این وجود «فِراری» غافلگیری دیروز جشنواره شد. در روزهایی که فیلمسازان پیشکسوت به کلی از آثار خوب خود فاصله گرفته اند داودنژاد با یک فیلم خوش ساخت و قصه گو پا به جشنواره گذاشته است.
سوفی و دیوانه / یک نمایش نامه ضعیف رادیویی
همیشه خوب گفتن و زیبا بیان کردن هنر نیست گاهی به هم بافتن مجموعه ای از دیالوگ های بی ربط و عیجب و غریب و انداختن آن ها در دهان کاراکتر هایی که هویتی برای مخاطب ندارند هنر فراوان تری می خواهد.
فیلمساز سر شوخی را با ما بازکرده و تا انتهای فیلم هم از آن کوتاه نمی آید. همه چیز تصنعی فیلم تصنعی است. اقدام برای خودکشی کاریکاتوری تا دختری به نام سوفی که یکباره وارد قصه می شود تا عشق سوفی و امیر به هم که اصلاً حسی را بر نمی انگیزد. همه و همه طنز ناخواسته ای را شکل داده اند به نام «سوفی و دیوانه».
فیلم به یک نمایش ضعیف رادیویی شبیه تر است تا یک فیلم سینمایی. مخاطب می تواند چشمانش را ببندد و به دیالوگ های متوسط فیلم گوش دهد. هیچ چیز را از دست نداده. چرا که تصویر حرفی برای گفتن ندارد و نماها کمترین کمکی به روایت قصه نمی کنند.
کرم پور از پل چوبی فاصله گرفته اما وارد دنیای ناشناخته سوفی و دیوانه شده است. جهانی که بهتر است خود او تکلیفش را با آن مشخص کند و بعد تصمیم بگیرد که مخاطب را در یک فیلم با این قصه آشنا کند.